جدول جو
جدول جو

معنی کاشم دار - جستجوی لغت در جدول جو

کاشم دار
کاسه ی کوچک، پارچه ای که با آن کاسه و ظرف را شویند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که در زیارتگاه ها یا مجالس عمومی کفش های مردم را نگه داری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشی کار
تصویر کاشی کار
کسی که آجر کاشی را در ساختمان ها کار می گذارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فام دار
تصویر فام دار
وام دار، قرض دار، مدیون، برای مثال فام داران تو باشند همه شهر درست / نیست گیتی تهی از فام ده و فام گذار (سوزنی - لغتنامه - فام دار)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ کُ نَنْ دَ / دِ)
عزادار. (ناظم الاطباء). سوکدار
لغت نامه دهخدا
یکی از قلاع سه گانه واقع در ’چناشک’ از دهات کوهسار که بر قلۀ کوه واقع است و اکنون ’دشلی’ نام دارد، (مازندران و استرآباد) ترجمه وحید مازندرانی ص 116 و 176)
لغت نامه دهخدا
(بَهْ)
مدیون، (منتهی الارب)، غریم، (منتهی الارب) (دهار)، غارم، (دهار)، مدان، مدین، (منتهی الارب)، کسی که دارای دین و قرض باشد، (ناظم الاطباء)، قرض مند، بدهکار، مقروض، قرض دار:
هزار بوسه فزون است بر لب تو مرا
تو وامداری برخیز و وام من بگزار،
فرخی،
به مهر تو دل من وامدار صحبت توست
لب تو باز به سه بوسه وامدار من است،
فرخی،
و اگر وامدار بیاید وامش را گزارده کنی، (قصص الانبیاء)،
وامداران تو باشند همه شهر درست
نیست گیتی تهی از وامده و وامگزار،
سوزنی،
منم که گردن من وامدار خدمت اوست
که گردن ملکان زیر وام او زیبد،
خاقانی،
در ادا کردن زر جایز
وامدار من است روئین دز،
نظامی،
روزی بطلب وامداری رفته بود آن وامدار در خانه نبود چون او را ندید پای مزد طلب کرد زن وامدار گفت شوهرم حاضر نیست و من چیزی ندارم، (تذکره الاولیاء)،
همیشه دست توقع گرفته دامن فضلش
چو وامدار که دریابد آستین ضمین را،
سعدی،
، مجازاً، عاجز و درمانده، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دارندۀ کرم. که صاحب کرم است:
کرم داران عالم را درم نیست
درم داران عالم را کرم نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
آن کس که عده لشکری غیر منتظم در اختیار او باشد: سلطان بخط خویش ملطفه ای نبشت و نام یکی از حشم داران ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320).
هم حشمت و کبر و هم حشم دار
هم دولت مند و هم درم دار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَ /خُ نَنْ دَ / دِ)
کرشمه دارنده. کرشمه باز. (فرهنگ فارسی معین). باکرشمه. رجوع به کرشمه باز شود
لغت نامه دهخدا
(حَ گُ)
وزین. گران
لغت نامه دهخدا
تصویری از نام دار
تصویر نام دار
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دار
تصویر کار دار
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام دار
تصویر جام دار
ساقی، پیاله دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتم دار
تصویر ماتم دار
سوکوار پرسه مند (گویش خراسانی بزرگ) پرسه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاشه دار
تصویر لاشه دار
گران سنگین وزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشمه دار
تصویر کرشمه دار
آنکه کرشمه کند معشوقی که غمزه آرد: (داری تو کرشمه باز سر مست سر رشته هجر و وصل در دست) (ابوالفیض فیاضی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کاشی را در بنا کار گذارد، بنایی که در آن کاشی کار گذاشته شده: (جمیع دکاکین و خانات کاشی کار دو طبقه و حمامات ویران شده اجساد قتیلان تبریزی همچنان در کوچه ها و بیوت و بازار ها افتاده بود) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشی کار
تصویر کاشی کار
((~. گَ))
آن که کاشی را در بنا کار گذارد، بنایی که در آن کاشی کار گذاشته شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وام دار
تصویر وام دار
بدهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وام دار
تصویر وام دار
مدیون
فرهنگ واژه فارسی سره
بدهکار، غارم، قرض دار، مدیون، مقروض، بستانکار، رهین، طلبکار، متشکر، مرهون
متضاد: طلبکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دام دار، دام پرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درختی که به وسیله تبر زخمی گردیده و رفته رفته خشک شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بنای چوبی شبیه نپار که بر سقف آن علوفه انبارند و در
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرهای افقی سقف اتاق و نعل درگاه، تیر بزرگ افقی میان سقف
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
درختی که بر پوست آن خزه روییده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
فرزندی که نام مرده ای را بر او نهند
فرهنگ گویش مازندرانی